
این روزها از همه چیز و همه کس فاصله گرفتم. ذهنم کمتر مشغول دیگریئه و بیشتر از هروقت دیگهای ذهنم مشغول منه. این فاصله گرفتن از بقیه برای من کار سختیه. فکر نکردن به بقیه آدمها برام واقعا دشواره و زیاد دلتنگ میشم یا فکر میکنم که برگرد اما میدونم که برگشتنم برابره با درگیر شدن و دوباره دور شدن از من. هنوز بلد نیستم تعادل برقرار کنم بین پرداختن به من و دیگران اما میخوام که یاد بگیرم. این روزها سعی میکنم یادبگیرم والد خودم باشم، سعی میکنم یاد بگیرم که چه کارهایی از دست خودم برای من برمیاد. روزهام پرن از درگیر شدن در امور زندگی همراه خانواده و هروقتی که برای خودم میارم توش کتاب میخونم، پادکست گوش میدم، مینویسم، میرم پارک راه میرم و با خودم خلوت میکنم، فیلم میبینم و همه این کارهارو بیشتر از همیشه به خاطر خودم و کمتر از همیشه به خاطر فرار کردن انجام میدم. این روزها شاید بخوام از دیگران فرار کنم اما کمتر میخوام از خودم فرار کنم. یادم نمیاد تا حالا برای خودم عیدی گرفته باشم اما امسال دو تا عیدی قشنگ برای خودم گرفتم در راستای همین والد بودن.
پس عیدت مبارک دختر کوچک من.
پ.ن: عیدیهام اول یک جفت گوشواره که به دلم نشست و برای دلم خریدم و دومی دوره سائق مرگ از علیرضا طهماسب عزیزم که دوره فرویدش رو قبلا هدیه گرفته بودم و عااشقش بودم و این دوره به دغدغه فکری این روزهام خیلی نزدیکه و میخوام توی عید ببینمش :)
این اولین آهنگی بود که از گروه او و دوستانش شنیدم و ازش خوشم اومد. امشب بعد از ۴ ۵ سال دوباره جایی بهش برخوردم. چندین بار گوشش کردم و باهاش هق هق کردم. نمیدونم چمه. نمیدونم چم شده. انگار دردی دارم که براش اسمی ندارم. برای خود هم اسم و هویتش مشخص نیست و بقیه هی ازم میخوان که از علتش براشون بگم. نمیدونم چیه. نیاز دارم کسی نشونم بده، اسمهارو یادم بده. من واقعا نمیدونم. نمیتونم این جملهها رو گوش بدم و همراهش اشک نریزم. "بگو اسمتو، اسمت باید یادت بیاد. این اولین درسیه که من بهت میدم. همیشه یادت بمونه کجاست خونه. مهم نیست اونا دارن چی رو نشون میدن."