لغت‌نامه دهخدا
اضطراب . [ اِ طِ ] (ع مص) اضطراب چیزی؛ تحرک و موج زدن و برخی از آن برخوردن یا زدن به برخی است. (از اقرب الموارد). تحرک و موج زدن. (از لسان العرب). جنبیدن و حرکت نمودن. (منتهی الارب). جنبیدن و حرکت کردن. (ناظم الاطباء). جنبیدن و لرزیدن و طپیدن. (آنندراج ). سخت جنبان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلا). جنبیدن. (لطائف اللغه ، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). طپیدن. (غیاث). تپیدن. طپش. اهتزاز. حرکت. (لسان العرب). هیش. هوشة. هیط. (منتهی الارب).
اضطراب بحر و نحو آن؛ موج زدن دریا و مانند آن. (ناظم الاطباء). اضطراب موج؛ به هم خوردن موجها. (از ناظم الاطباء) (از لسان العرب). مأج. (منتهی الارب ). اضطراب برق در ابر؛ تحرک آن. (از لسان العرب ). اضطراب مرد؛ دراز شدن با نرمی و فروخفتگی. (از منتهی الارب). دراز شدن مرد با سستی و فروهشتگی. (از ناظم الاطباء).


جنبیدن، لرزیدن، تپیدن، حرکت کردن، موج زدن دریا، موج زدن دریا، موج زدن دریا...
وجود و عدم کنار هم، آرامش و طغیان کنار هم، هزار باره گم شدن و پیدا شدن، از بین رفتن و به وجود آمدن، بدون آنکه هرگز مشخص شود از کجا به وجود می‌آید و در کجا پایان می‌یابد. درست شبیه به امواج دریا. درست شبیه به من. نه فقط شبیه به بی‌قراری‌ها و افکارم، یا دل دردها و تپش قلب‌هایم، نه. شبیه به تمام وجود من. انگار که در لغت‌نامه دهخدا همه وجودم را در یک کلمه یافت کرده باشم. داشتم با خودم فکر می‌کردم چقدر از این کلمه بدم می‌آید. بروم ببینم ریشه‌اش چیست؟ زیباتر و عمیق‌تر از تصوراتم بود. راستش حالا به اندازه قبل از آن بدم نمی‌آید. حالا شبیه به موج دریاست؛ تماشاکردنی!